از هجر تو از هزار هم زارترم
هر لحظه بدون تو تبهکارترم
امروز بیا به بند عشاق و ببین
دیوانه منم کز همه هشیارترم
..::[ در لباس شعر ]::..
از هجر تو از هزار هم زارترم
هر لحظه بدون تو تبهکارترم
امروز بیا به بند عشاق و ببین
دیوانه منم کز همه هشیارترم
..::[ در لباس شعر ]::..
شده ام از همه عالم خسته
خسته از غیر و به تو دلبسته
نازنین بی تو نفس تنگ شده
بغض تو راه گلویم بسته
..::[ در لباس شعر ]::..
دلم یک جاده می خواهد
و یک دشت تماشایی
و یا ابری و بارانی
و راهی رو به دریایی
نسیمی سرد میخواهد
و تنپوشی به تنهایی
دلم باران هوس کرده
و یک چتر مقوایی
جهان امروز و فرداییست، من ماندم
تو و امروزی و فردایی
هوا ابریست، اما باز
نمی بارد، نمی آیی
تو آنجایی، من اینجایم
چه تنهایم، چه تنهایی
نه خوشحالم نه غمگینم
فقط فکر است و رویایی
فقط حرف است توی دل
و ترسی هم ز رسوایی
..::[ در لباس شعر ]::..
چند وقتیست که طبع سخنم خشکیده
شاید این من، ز منم های خودش ترسیده
چند وقتیست که این دل، سر و پا نشناسد
یار از یاد نرفت است چو رفت از دیده
حال امروز من از قبل کمی کوک تر است
نکند او ز کسی حال مرا پرسیده؟!
تو کجایی که در این شعر چه خالی شده جات
جای خالی تو این شعر چه کج روییده
همه هستند ولی غائبمان حاضر نیست
گوش من پس ز کجا زمزمه اش بشنیده
تو بیا نور که این راه بسی تاریک است
ای تو جان و دل و ای دیده و ای نادیده
چند وقت است که شعر تو در این حلق و قلم
گیر کردست و طبع سخنم خشکیده